شاعر معروف معاصر پروین اعتصامی ماجرای حضرت هود را [که به قولى مربوط به نمرود است] با اشعار ناب خود چنین سروده است
کشتئى زاسیب موجى هولناک |
رفت وقتى سوى غرقاب هلاک |
|
تند بادی، کرد سیرش را تباه |
روزگار اهل کشتى شد سیاه |
بندها را تار و پود، از هم گسیخت |
موج، از هر جا که راهى یافت ریخت |
|
هر چه بود از مال و مردم، آب برد |
زان گروه رفته، طفلى ماند خرد |
|
بحر را گفتم دگر طوفان مکن |
این بناى شوق را، ویران مکن |
|
در میان مستمندان، فرق نیست |
این غریق خرد، بهر غرق نیست |
|
در میان مستمندان فرق نیست |
این غریق خُرد بهره غرق نیست |
|
امر دادم باد را، کان شیرخوار |
گیرد از دریا، گذارد در کنار |
|
سنگ را گفتم بزیرش نرم شو |
برف را گفتم، که آب گرم شو |
|
لاله را گفتم، که نزدیکش بروى |
ژاله را گفتم، که رخسارش بشوی |
|
خار را گفتم، که خلخالش مکن |
مار را گفتم، که طفلک را مزن |
|
گرگ را گفتم، تن خردش مدر |
دزد را گفتم، گلوبندش مبر |
|
ایمنى دیدند و ناایمن شدند |
دوستى کردم، مرا دشمن شدند |
|
تا که خود بشناختند از راه، چاه |
چاهها کندند مردم را براه |
|
قصهها گفتند بیاصل و اساس |
دزدها بگماشتند از بهر پاس |
|
دیوها کردند دربان و وکیل |
در چه محضر، محضر حى جلیل |
|
وارهاندیم آن غریق بینوا |
تا رهید از مرگ، شد صید هوی |
|
آخر، آن نور تجلى دود شد |
آن یتیم بیگنه، نمرود شد |
|
کردمش با مهربانیها بزرگ |
شد بزرگ و تیره دلتر شد ز گرگ |
|
خواست تا لاف خداوندى زند |
برج و باروى خدا را بشکند |
|
پشهاى را حکم فرمودم که خیز |
خاکش اندر دیدهى خودبین بریز |
شنیدستم سلیمانی ز یک مور
قبول تحفه کرد ای مهدی نور
من آن مور ضعیف و ناتوانم
که جانم را برایت هدیه دارم
التماس دعا...یامهدی*
سلام...
به روزم و منتظرتون[گل]
سلام من جهت ترویج افکار اسلامی در دنیای مجازی وب شما رو تو وبلاگم لینک کردم لطفلا شما هم ما را
با نام معرفت انسان به خدا لینک کنید وبعد ما را مطلع کنید