داستان ابراهیم وشکستن بت ها (به صورت روان)

جهل و نادانی مردم به نهایت خود رسده بود آن ها به جای پرستش خدای یگانه بت های بی جان را سجده می کردند نمرود که پادشاهی ستمگر و فاسد بود از این نادانی مردم استفاده کرده و خود را به عنوان خدای بزرگ مردم معرفی و آن ها را به پرستش خود دعوت کرد درهمین شهر جوانی به نام ابراهیم زندگی می کرد...


برای دیدن متن کامل به ادامه مطلب بروید.





جهل و نادانی مردم به نهایت خود رسیده بود آن ها به جای پرستش خدای یگانه بت های بی جان را سجده می کردند نمرود که پادشاهی ستمگر و فاسد بود از این نادانی مردم استفاده کرده و خود را به عنوان خدای بزرگ مردم معرفی و آن ها را به پرستش خود دعوت کرد در همین شهر جوانی به نام ابراهیم زندگی می کرد که عقاید این مردم را قبول نداشت و خداوند یکتا را خالق جهان می دانست و او را عبادت می کرد خدای یگانه برای نجات مردم از نادانی و رهایی آن ها از ستم فاسقان حضرت ابراهیم را مبعوث کرد حضرت ابراهیم با این که خداوند ایمان داشت برای اطمینان قلبی از خدا خواست تا زنده شدن مردگان را به او نشان دهد تا بتواند ماموریتش را به خوبی انجام دهد خداوند به او امر کرد که چهار پرنده را بکشد و گوشت آن ها را بکوبد و با هم مخلوط کند و هر قسمت را بالای کوهی قرار دهد و آن گاه هر یک را صدا بزند ابراهیم آنچه را که خدا به او گفته بود انجام داد هنگامی که پرندگان را صدا زد زنده شدند و به سوی آن ها او آمدند این واقعه ایمان ابراهیم را راسخ تر کرد و او با پشتوانه مطمئن خود به تبلیغ پرداخت ابراهیم دعوت خود را از خانواده اش شروع کرد آذر عموی ابراهیم که بت تراش بود سخنان پیامبر را نپذیرفت و ابراهیم را از خانه خود بیرون کرد.

حضرت ابراهیم از ایمان نیاوردن مردم نا امید نشد و باز هم آن ها را به خدا پرستی دعوت کرد.هنگامی که ابراهیم از مردم می پرسید که شما چه چیز را می پرستید می گفتند همان بت هایی که پدرانمان می پرستیدند ابراهیم فرمود اگر پدرانتان گمراه بودند شما هم باید گمراه باشید ابراهیم از گفتگو های بسیار با مردم متوجه شد که جهل و نادانی راه تفکر را بر آنان بسته است بنابراین باید راه اندیشیدن را بر آنان بگشاید یک روز که تمام مردم برای جشن به صحرا رفته بودند.

ابراهیم در شهر مان تا نقشه اش را پیاده کند ابراهیم به معبدی که بت ها در آن بود رفت و تمام بت ها را شکست و سپس تبر را به دست بت بزرگی که در آن جا بود قرار داد.

وقتی مردم آن شهر از مراسم عید به شهر آمدند و سراغ بت خانه رفتند با صحنه عجیبی روبرو شدند از یکدیگر می پرسید که چه کسی این کار را کرده است؟

از میان جمعیتی که در آن جا بود گفتند ابراهیم این کار را کرده است چون همیشه او از بت های ما به بدی یاد می کرد به زودی ابراهیم را دستگیر کردند به میدان شهر آوردندو ابراهیم گفت این کار بت بزرگ بوده است چون تبر بر دوش اوست اگر باور نمی کنید از خود بت بزرگ بپرسید مردم در مقابل این پاسخ تکانی خوردند و وجدانشان بیدار شد و گفتند تو می دانی که این بت ها سخن نمی گویند ابراهیم فرمود پس چرا چیزی را می پرستید که حتی نمی تواند از خود دفاع کند و برای شما هم سود و زیانی ندارد نمرود که سخنان ابراهیم را شنیده بود برای پادشاهی خود احساس خطر کرد چون ابراهیم وجدان مردم را بیدار کرده بود برای همین به اطرافیان خود گفت مردم را تحریک کنید تا این جوان را در اتش بسوزانند و خدایان خود را یاری کنند مردم فریب خورده نیز هیزم زیادی فراهم کردند تا پیامبر خدا را در آن جا بسوزانند .

برای پرتاب کردن ابراهیم در آن آتش انبوه آن را در منجنیق گذاشتند تا در وسط آتش بیاندازند.

در این هنگام فرشته ای نزد  او آمد و گفت آیا درخواستی داری ابراهیم فرمود از شما درخواستی ندارم آری ابراهیم  بت شکن تنها امیدش به خداوند بود هیچ کس جز او نمی ترسید هنگاهی که ابراهیم را درون آتش انداختند با صحنه عجیبی روبرو شدند آتش به امر خداوند به ابراهیم آسیبی نرساند و مردم ناگهان ابراهیم را در میان انبوهی از گل مشاهده کردند و از آتش خبری نبود.


منبع : سی دی گنجینه سیمای وحی (با کمی تغییرات)